روانکاوی، کنکاشی در جنگل تاریک
نظریه های روان درمانی
تاریخچه - چارچوب نظری - کاربرد

از بارزترین ویژگی های کار فروید که در جهت فلسفه جدید و از همان نقطه آغاز می شود این است: «شک کردن». او با استفاده از این شک درمی یابد که به عنوان مثال فرد در خواب مصنوعی نمی تواند واقعیت را از ضد آن تمیز دهد و از آن نتیجه می گیرد که بسیاری در زندگی واقعی نیز قدرت فهم و هماهنگی با واقعیت را ندارند و برای تحمل بار سنگین آن در توهمی خودساخته یا جامعه یا ... ساخته زندگی می کنند.

 
یکی از اهداف او آن است که به فرد کمک کند همراه با او ماهیت توهم را دریابد و از آن خارج شود و خود را بازیابد تا بتواند واقعیت را آنگونه تغییر دهد که نیازی به توهم نداشته باشد. در این روش آگاهی عامل اصلی است. این آگاهی است که باید به ساحت هشیار وارد شده و توهم موجود در تصورات آن را کشف کند و واقعیت پنهان آن را دریابد.
 
هر گاه آگاهی بر ساحت ناهشیاری غلبه کند، آنگاه فرد قدرت رهایی از پدیده های غیرعقلانی را خواهد یافت. عقل باید به توهم رخنه کند و به آگاهی موجود در واقعیت آگاه شود.
 
این نقش «خرد و حقیقت» است که روش او را از سایر انواع درمان متمایز می سازد. از ویژگی های دیگر فروید اعتقاد او به انسان و تمرکز بر ناهشیار است. فرض او این است که انسان تمایلات ناهشیار یکسانی دارد و اگر به ژرفای آن رخنه کند، قدرت درک همنوع خود را خواهد داشت بنابراین موضوع بررسی های فروید انسان به مثابه انسان است.
 
دستگاهی که موتورمحرک آن میزان نسبتا ثابتی از شور جنسی به نام «لیبیدو» است که تنها راه تسکین آن «لذت» است و این چرخه همچنان با سازوکار شیمیایی بدن ادامه می یابد.
 
او تحول بشر را دارای روندی تکاملی می داند که در آن لیبیدو است که پله به پله رشد می کند و با وجود توانایی یکسان بالقوه نمودهایش با تکامل فرد تغییر می کند.
 
از نظر او بشر بدوی است که همه غرایز خود را که بخشی از جنسیت بدوی اویند ارضا می کند سپس به دلایل نامعلوم آفرینش تمدن آغاز می شود و به همین دلیل از ارضای آنی و کامل غرایز باز می ماند و همین غریزه ناکام نیروی پیش برنده تمدن می شود.
 
هر چه متمدن تر می شود خردمندتر و افسرده تر از بشر بدوی خواهد شد. در نظرگاهی دیگر او این فرضیه را مطرح می کند که زمینه ساز تمدن، پسرانی هستند که علیه پدر طغیان کرده اند تا نظامی پدید آورند که اخلاق بتواند در آن مستقر شود.
 
از نظر او پس از جنگ جهانی اول، تکامل انسان مساله ای غم انگیز است و غایت تلاش های بشری، ناکامی است. انسان اگر به بدویت بازگردد، شاد و بی عقل است ولی با معماری تمدن خردمند و بیمار خواهد بود. از نظر او، انسان موجودی است که انگیزه های متعارض در او فعالند و این تعارض عامل انگیزش انسان است.
 
تعریف بیماری از نظر او این است که انسان نتواند پاسخ مناسبی برای عقده ادیپ بیابد یا به عبارت دیگر نتواند بر خواست ها و خواهش های دوران کودکی غلبه کند و میل جنسی را در مسیر درست به جریان اندازد.
 
این گونه است که او دچار دوپارگی می شود پاره ای از امیال کودکی او را در بزرگسالی می آزارند و اگر این امیال بر بزرگسال احاطه پیدا کنند، روان می پریشد.
 
در بعد اجتماعی نیز او می گوید: چنانچه تکامل تمدن را برخوردار از همانندی گسترده ای با تکامل فرد بدانیم و برای بررسی هر دو از روش های یکسان بهره بگیریم، آیا نباید این تشخیص را چنین توجیه کرد که بسیاری از نظام های تمدن زیر فشار روند تمدن جویی نژند شده اند؟ شاید تشریح تحلیلی این نژندی ها، شماری روش های درمانی پدید آورد که عملا سودمند باشد بنابراین ادعا نمی کنم که کاربرد روانکاوی در تحلیل جوامع متمدن، کاری خیال پردازانه است یا این که هیچ گونه نتیجه ای در پی ندارد؛ بلکه می گویم که باید در این کار محتاط و دقیق باشیم. فراموش نکنیم که به هر حال کار ما بر مبنای قیاس و همانندی شکل می گیرد.
 
فروید پیش از هر چیز تجربیات خانوادگی را علل شکل گیری شخصیت فرد می داند و به این ایده که خانواده صرفا نماینده و عامل اجتماع است، اهمیت نمی دهد.
 
برای فروید، خودشیفتگی نخستین کودک همراه با مراحل بعدی که نشانگر تکامل لیبیدو است مادامی که مراحل ضروری فرآیند تکامل است ، هنجار است و کودک وابسته و آزمند، بیمار نیست اما بزرگسالی که دچار توقف شده و به مراحل قبلی بازگشته است ، بیمار است بنابراین آنچه در مرحله ای از رشد هنجار محسوب می شود، در مرحله بعد اسباب بیماری است و بزرگسالی که در پی تکرار مرحله ای از کودکی است، نه آن را تکرار می کند و نه قادر به تکرار آن است، چون دیگر کودک نیست.
 
برای فروید به اعتباری تنها «بشر ابتدایی» را می توان سالم دانست زیرا همه نیازهای غریزی اش را ارضا می کند بی آن که احتیاج به سرکوب، ناکام کردن یا «والایش» آن داشته باشد. تصویری که او از بشر ابتدایی به عنوان موجودی رها از محدودیت می دهد، داستان بسیار مطلوب مردم شناسان است، اما این تصویر برای روبه رویی با انسان معاصر چندان به کار نمی آید.
 
سلامت روان انسان معاصر در دو جلوه تکاملی سنجیده می شود: تحول لیبیدو و تحول روابط فرد با دیگران. او فرض می کند که لیبیدو تحول می یابد اما اتفاقات متعددی چون ارضا و ناکامی مفرط می تواند این تحول را متوقف کند یا پس از تحول آن را به مراحل قبلی بازگرداند.
 
انسان سالم از نظر فروید آن است که بدون بازگشت به مرحله آخر برسد و موجودی شود که در او امکان کار و فعالیت و ارضا به حد کافی وجود داشته باشد و به عبارت بهتر قادر باشد اشیاء را تولید و انسان را بازتولید کند.
 
جلوه دیگر انسان سالم از نظر او انسانی است که پس از طی خودشیفتگی کودکی و تجربه جسم و روانش مراحل وابستگی و تعلق به مادر و پدر را پله به پله طی کند و طی فرآیندی برحسب جنسیت از مادر یا پدر به طور کامل مستقل شود و به عقل و خرد خود تکیه کند. فروید برای فهم و توجه به انگیزه فعالیت ها «منش» را تعریف می کند که نظامی از کشش هاست که بستر رفتار است نه خود آن.
 
رفتار آن است که توسط دیگری قابل مشاهده است و منش آنگاه آشکار می شود که بررسی تا عمق انگیزه ناآگاه آن ادامه پیدا کند بنابراین شیوه اندیشه هر کس نه فقط به پاسخ های خردمندانه ای که به واقعیت می دهد بلکه توسط منش او تعیین می شود.
 
نمودهای منش کیفیت پویایی دارند و ساختار منش شکل ویژه ای را پدید می آورند که شور حیات بر بستر آن در تمام زندگی منتشر می شود. سمت گیری منش منشأ فعالیت انسان و بسیاری از نظرات اوست و همتراز قدرت غریزه ای است که در حیوان است و انسان آن را از دست داده است.

منبع: پایگاه اطلاع رسانی علمی ایرانیان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها